مشق عشق
منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 95
بازدید دیروز : 58
بازدید هفته : 156
بازدید ماه : 153
بازدید کل : 25772
تعداد مطالب : 327
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1



آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 327
:: کل نظرات : 5

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 8

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 95
:: باردید دیروز : 58
:: بازدید هفته : 156
:: بازدید ماه : 153
:: بازدید سال : 2477
:: بازدید کلی : 25772
نویسنده : فرهنگیان
یک شنبه 19 مرداد 1393

با سلام

مشق عشق این هفته شهید محمد حسین جانبازی

یاران چه غریبانه رفتند ازاین خانه       هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه

شهید محمد حسین جانبازی در فروردین ماه سال 1339 در روستای "ماصده سفلی "ازتوابع "کوهمره سرخی"چشم به جهان گشود. کودکی را در کنار پدر ومادری مهربان وزلال تراز آب وآفتاب ،گام به گام پشت سر نهاد ودرهفت سالگی با عالمی ازشور ونشاط کودکانه راهی مدرسه شد. دوران تحصیل را تا مقطع سوم دبیرستان با موفقیت سپری کرد. سال سوم دبیرستان او مصادف با اوج گیری قیام وانقلاب مردمی  علیه حکومت خودکامه ستمشاهی بود. اونیز همچون دیگر جوانان غیور ودلیر ایران قیل وقال درس و مدرسه را رهاکرده ،به صفوف به هم پیوسته مردم انقلابی پیوست. وباحضور در راهپیمایی ها وتظاهرات ،نفرت وانزجار خود را از حکومت استبدادی طاغوت نشان داد.

پس ازپیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره)با شور وشوقی بی نظیرپای به مدرسه نهاد. با کوشش وپشتکار فوق العاده ای موفق به اخذ دیپلم گردید . باعشق وعلاقه ای وافرکه به شغل معلمی داشت در سال 1359 به دانشسرای تربیت معلم راه یافت وپس از پایان تحصیلات به عنوان معلم در مناطق محروم ودر بین عشایر سیار بختیاری به تدریس مشغول شد.

شهید جانبازی پس ازیک سال تدریس ،در تابستان سال 1360 همزمان با تعطیل شدن مدارس،راهی جبهه های حق علیه باطل شد.پس ازاتمام ماموریت ،به روستای محروم "بم"رفت وبه انجام رسالت مقدس معلمی پرداخت . ایشان علاوه برتدریس در نویسندگی نیز دستی داشت وازاو داستانهایی به جا مانده است.

اما حال وهوای صمیمی جبهه وشوروصفای صمیمی رزمندگان جان برکف، اورا برآن داشت که بار دیگر رهسپار دیارعاشقان شود ودر جوار عاشقان راستین قبله نور ،سنگرنشین سرزمین آتش وعشق گردد که این بار ماموریت او به مدت نه ماه به طول انجامید .

چند صباحی بعد ،بنا به سنت حسنه رسول خدا (ص)به امرمقدس ازدواج مبادرت نمود ومجددا درناحیه 3 آموزش وپرورش شیراز،بخش کوار،به شغل معلمی روی آورد ورفته رفته مدارج ترقی را سپری نمود ومدتی پس ازآن در امتحان گزینش دانشگاه آزاد شرکت جست  ودر رشته معارف ،آن دانشگاه پذیرفته شد.

شهید جانبازی در فروردین سال 1365 ،دوباره راهی دیار نور علیه ظلمت گردید . به مصاف خصم زبون رفت  وبه رشادت های به یادماندنی ازخویش به یادگارگذاشت.

این هنرمند دلسوز وجنگجوی فداکاراسلام پس از سالها مشتاقی ومهجوری در تاریخ 65/2/24در منطقه شرهانی در خاک وخون غلتید وبه آرزوی دیرینه خویش که همان شهادت بود ،دست یافت.

کرامت شهید جانبازی:

تقریبا اوایل سال 1372بوده یک شب درخواب دیدم، درمحورپیچ انگیز وشیار بجلیه،در روی تپه ماهور پیکر شهیدی افتاده است.اسکلتش کامل بود واستخوانهایش سفید وبراق.شهید لباسی برتن داشت که بکلی پوسیده بود . وقتی او را بلند کردیم ابتدا به دنبال پلاکش گشتم پلاک را پیداکردم ،بسیارخوانا بود ،سپس جیبش را بازکردم ،ویک کارت نارنجی رنگ خاک گرفته ازجیب چپش در آوردم .روی آن رابا دست پاک کردم نوشته شده بود "سید محمدحسین جانبازی فرزند سهراب از استان فارس"بود ناگهان ازخواب بیدارشدم،پیش خودم گفتم :این هم حتما مثل خوابهای دیگر،شاید ازپرخوری بوده . زیادجدی نگرفتم .در دفترچه ام شماره پلاک ونام شهید را که هنوز به یاد داشتم یاداشت نمودم.حدود 2هفته بود که به تفحص می رفتیم درمحور شمال فکه بابرادران اکیپ مشغول جستجو بودیم. من دیگر ناامید بودم. یک روز نزدیکی های غروب که داشتم از خط برمیگشتم روی یک تپه نشستم وبه پایین نگاه می کردم. چشمم به شیار نفر رو افتاد.در همین هنگام چند نفراز بچهاکه درون شیار بودند فریاد زدند شهید ،شهید- چون مدتها بود پیکرشهیدی راپیدا نکرده بودیم همگی نا امید بودیم جلو رفتم بچه ها جنازه رو از کف شیار بیرون آورده بودند بالای سرش رفتم .دیدم بدنش سالم ،امالباسش پوسیده است ،احساس کردم شهید برایم آشناست ،وقتی جیب اورا گشتم کارت شناسایی اش را درآوردم وبا کمال حیرت دیدم روی کارت نوشته "محمدحسین جانبازی"شماره پلاک را باشماره پلاکی که در خواب دیده بودم مطابقت دادم . باتعجب متوجه شدم ،همان شماره پلاکی است که در خواب دیده بودم.تنها چیزی که برایم عجیب بود پیشوند "سید"بود.من در خواب دیده بودم روی کارت نوشته بود "سیدمحمدحسین جانبازی"ولی زمان پیداشدن شهید ،فقط نام "محمدحسین جانبازی فرزند سهراب اعزامی از استان فارس "ذکرشده بود احساس کردم لقب "سید"رابعدازشهادت از مادرش فاطمه الزهرا(س)عاریت گرفته وجزءاین نمی تواند باشد.

نقل از برادر نظر زاده

یاد ونامش آرام بخش دلهای عاشقان باد.

چوگل بشکفت خون این شهیدان      بگرمی گفت خون این شهیدان

که تا چشم زمان بیدار باشد             نخواهد خفت خون این شهیدان




:: بازدید از این مطلب : 431
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
به وبلاگ من خوش آمدید
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پیوندهای روزانه
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند